×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

داستان های عاشقانه

× پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی�شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید� چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود: سلا&
×

آدرس وبلاگ من

asalbano1369.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/asalbano1369

داستان عاشقانه

یه روزیه دختره یه پسره روتوخیابون می بینه خیلی ازش خوشش میاد.خلاصه هرکاری میکنه تادل پسره روبه دست بیاره پسره اعتنایی نمی کنه چون فکرمیکنه همه دخترامثل همن بعضی داستاناروشنیده بوده که دخترابی وفان.خلاصه میگذره 3و4روزپسره هم دل میده به دختره خلاصه باهم دوست میشن واین دوستی میکشه تا1سال2سال3سال4و5همینطورباهم بزرگ میشن خلاصه بعداین همه سال که باهم دوست بودن پسره به دختره میگه چقددوسم داری؟دختره بامکث زیادمیگه:فکرنکنم اندازه ای داشته باشه.میگه مگه میشه عشقتودوست نداشته باشی!میگه نه نه که دوست ندارم اندازه نداره.دختره از پسره می پرسه توچی؟توچقدمنودوسداری؟پسره هم مکث زیادمیکنه میگه:خیلی دوست دارم بیشترازاون چیزی که فکرشوبکنی.روزهامیگذره شبهامیگذره.پسره یه فکری به نظرش میرسه میگه میخام این فکروعملی کنم.می خواسته عشق خودشوامتحان کنه تااینکه یه روزبهش میرسه میگه:من یه بیماری دارم که فکرنکنم تاچندروزدیگه بیشتردووم بیارم.راستی اگه من مردم توچی کار میکنی؟دختره یکم اشک توچشاش جمع میشه ومیگه این چه حرفیه میزنی؟دوست ندارم بشنوم.خلاصه حرف وعوض میکنه ومیگه توچی؟توکه مردی منم می میرم فکرمیکنی خیلی ساده اس تنهایی بدون تو!پسره میگه نه بگوحالا.دختره میگه:نمی دونم چیکارمیکنم ولی اگه من مردم چی؟پسره بهش میگه امتحانش مجانیه اگه تومردی بهت میگم چیکارمیکنم.خلاصه اتفاق می افته پسره یه نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده.تااینکه به نظرش میرسه الکی خودشوبه کشتن بده تاببینه اون دختره چیکارمیکنه.خلاصه تشیع جنازه براپسره میگیرن ودفن میکنن پسره میره یه جاقایم میشه می بینه دختره فقط یک شاخه گل قرمز میاره میندازه ومیره تااینکه می بینه واقعاهیچ اهمیتی بهش نداده.دختره باکس دیگه ای رفته.خیلی غمگین شده بوددنیاش خیلی بی رنگ شده بود.تااینکه بعدچندروزدختره تصادف میکنه ومیمیره دختره رودفن میکنن.می شینه سرمزارش پسره بایه شاخه گل یاس یانه بایه دسته گل یاس میره سرمزارش بهش میگه میدونی اون لحظه بودکه اون سوال وکردی اگه بمیری چیکارمیکنم!این کارومیکنم تمام یاسهای سپیدوباخون خودم قرمز میکنم منم کنارت می میرم.

یکشنبه 17 مهر 1390 - 11:50:34 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://www.gegli.com

ارسال پيام

شنبه 7 آبان 1390   3:48:57 AM

سلام بر شما خانم عسل سرگذشت بسیار مهیج و ناراحت کننده ای بود و خوب است هیچ انسانی به سرنوشت آن دو دچار نشود که بد دردی است و خداوند رحمت کند آن دختر بد شانس و بخت برگشته را و آن پسر منتهای عطوفت و انسانیت خود را نشان داد.

برم پیدا کنم یک جای خلوت  بریزم اشک بریزم تا قیامت

http://www.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 18 مهر 1390   4:50:50 PM

داستان عاشقانه و سرانجام غمناکی داشت وفای به عهد پسره کمی بیشتر بود کاش برای خوشبختی همدیگر بطور مثبت فکر میکردند  

http://r0h4m.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 18 مهر 1390   10:48:06 AM

bazam marefate pesara

http://bebeka.gegli.com

ارسال پيام

دوشنبه 18 مهر 1390   12:16:47 AM

راستی تکلیف بچه چی میشه ...................شوخی کردم داستانت بد نبود جاداشت یکم درام مینوشتی