×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

داستان های عاشقانه

× پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی�شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید� چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..! دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود: سلا&
×

آدرس وبلاگ من

asalbano1369.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/asalbano1369

داستان عاشقانه3


شبیه تو ... شبیه زندگی مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتندزن جوان: یواش تر برو, من می ترسممرد جوان: نه, اینجوری خیلی بهترهزن جوان: خواهش میکنم, من خیلی می ترسممرد جوان: خوب, اما اول باید بگی که دوستم داریزن جوان: دوستت دارم, حالا میشه یواش تر برونیمرد جوان: منو محکم بگیرزن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بریمرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری آخه نمیتونم راحت برونم. اذیتم میکنههمه چیز سیاه شدروز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با یک خودرو حادثه آفرید در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد, یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشتمرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بودپس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند دمی می آید و بازدمی میرود اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می آبد که نفس آدمی را می برد
چهارشنبه 6 مهر 1390 - 10:03:18 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم